Abanam



الانى که دارم اینو مینویسم احتمالا قطعات متلاشى شده ى گوشیم از توى ماشین حمل زباله داره باهام باى باى میکنه 

راستش اصلا از این موضوع ناراحت نیستم که گوشیم نیست یا اینکه مامانم در راستاى قایم کردن گوشى اونو اشتباهى انداخته باشه سطل اشغال 

فقط از این موضوع متعجبم که چرا اینقدر من ریلکسم و مامانم داره خودشو میکوبونه به در و دیوار که گوشى منو پیدا کنه 

خب عملا میتونم بگم تمام زندگیم تو گوشیم بود سیم کارت ، تلگرام ، اینستاگرام و تمام عکس هام شماره هاى دوستام از دبستان تا الان و . و الان دقیقا حس یه انسانى رو دارم که تازه عزیزشو از دست داده و اینقدر بزرگه شکش که هیچ عکس العملى نمیتونه نشون بده 

و خب بیایم به این موضوع اینجورى نگاه کنیم که هى همه ى اینا یه بهوووونس که تو بتمرگى پاى درست 

و خب میتونیم یه جورى دیگه نگاه کنیم که دارن مامان بابام دروغ میگن و روز بعد از کنکور به یه حرکت بیبیدى بابیدى بو طور گوشیمو ظاهر میکنن که خب احتمالش صفر درصده 

خلاصه که گوشى خوبى بودى خدا بیامرزدت 


امروز مثل احمق ها رفتم مدرسه و فکر کنم از صدو پنجاه نفر ریاضى و تجربى به زووووور به پنجاه نفر میرسیدم و بعضى از کلاسا با چهار پنج نفر دانش اموز تشکیل شد و خب نمیتونید باور کنید تا اخر زنگ چقدر به خودم و این مدرسه فوش دادم لعنتى نمیفرستادن خونه :/  


الانى که دارم اینو مینویسم احتمالا قطعات متلاشى شده ى گوشیم از توى ماشین حمل زباله داره باهام باى باى میکنه 

راستش اصلا از این موضوع ناراحت نیستم که گوشیم نیست یا اینکه مامانم در راستاى قایم کردن گوشى اونو اشتباهى انداخته باشه سطل اشغال 

فقط از این موضوع متعجبم که چرا اینقدر من ریلکسم و مامانم داره خودشو میکوبونه به در و دیوار که گوشى منو پیدا کنه 

خب عملا میتونم بگم تمام زندگیم تو گوشیم بود سیم کارت ، تلگرام ، اینستاگرام و تمام عکس هام شماره هاى دوستام از دبستان تا الان و . و الان دقیقا حس یه انسانى رو دارم که تازه عزیزشو از دست داده و اینقدر بزرگه شکش که هیچ عکس العملى نمیتونه نشون بده 

و خب بیایم به این موضوع اینجورى نگاه کنیم که هى همه ى اینا یه بهوووونس که تو بتمرگى پاى درست 

و خب میتونیم یه جورى دیگه نگاه کنیم که دارن مامان بابام دروغ میگن و روز بعد از کنکور به یه حرکت بیبیدى بابیدى بو طور گوشیمو ظاهر میکنن که خب احتمالش صفر درصده 

خلاصه که گوشى خوبى بودى خدا بیامرزدت 


امروز مثل احمق ها رفتم مدرسه و فکر کنم از صدو پنجاه نفر ریاضى و تجربى به زووووور به پنجاه نفر میرسیدم و بعضى از کلاسا با چهار پنج نفر دانش اموز تشکیل شد و خب نمیتونید باور کنید تا اخر زنگ چقدر به خودم و این مدرسه فوش دادم لعنتى نمیفرستادن خونه :/  


به منفور ترین و مزخرف ترین ادم روى کره ى زمین تبدیل شدم ! 

بعضى وقتا به ادم هایى که افسردگى میگیرن یه شک هایى وارد میکنن که حافظشون رو به مدت خیلى کوتاهى پاک میکنه [ البته درست مطمئن نیستم ] یعنى به حافظه ى بلند مدتشون ضربه اى نمیزنه 

به شدت به همچین چیزى نیاز دارم دوست دارم دقیقا از دو سال پیش تا الان هیچیه هیچیش یادم نمونه ، دقیقا تو خلاء مطلقم وحشتناکه هیچى هیچى از راهمو نمیدونم نمیدونم چى میخوام چى کار باید بکنم زندگیم به مزخرف ترین حالت ممکنش داره پیش میره 



حاضر بودم تمام زندگیم و بدم و باشم جزو اون یازده تا 

رامین رضاییان لعنتى واقعا خیلى لعنتى اى ، تمام وجود عاشق سبک بازیشم 

شوتاش ، سانتراش ، استارتاش همه و همه ! 

امید ابراهیمى که مثل همیشه ژنرال طور وار بازى میکرد دمت گرم ژنرال 

اى که چقدر سر دار رو بازى قبلى فوش دادیم و اى که چقدر این بازى لبخند اورد رو لبمون 


چرا یکى دیروز نبود که بیاد به من بگه هى دیوونه بعد از دو سال بدون نرمش کردن فوتسال بازى نکن که اینجورى پاهات بگیره و دو قدمم نتونى راه برى :/ 

اولین گلمو با ضربه ایستگاهى زدم اصن باورم نمیشه چى بود لامصب ! خیلى خوب بود اصن یه خورده دورتر از نقطه ى پنالتى سمت راست اصن چه قوسى گرفت لعنتى چه گوشه ى دروازه اى نشست هوفف

ثبت بشه این حال خوب اینجا :)))) 

من چقدر فیزیکو بخش الکتریسیته و مدارها رو دوست دارم خعلى جذابن لامصب ها




اقا پنجره ى اتاقت باز باشه 

بوى بارون تو اتاقت بپیچه 

هات چاکلت کنارت باشه و 

هندسه جلوت 

مگه داریم حسى لعنتى تر از این :)))

این بالاهم که مشاهده میکنید خیلى یهویى از پنجره ى اتاق گرفته شد و شاید میشه گفت از نتیجه ى فورانات یه حس خوب هستش


وقتى میگیم شب یلدا اولین چیزى که میاد تو ذهنم دستاى انارى عزیزمه ( مامان بزرگم ) که تو اخرین شب یلداى زندگیش داشت انار دون میکرد ، خنده هاى منو پسر عموم بچه هاى فامیل که تکیه دادیم توى اون فسقلى جاى بین میز و تلویزیون کوچیک و داریم اجیل هایى که مملوء از نخودچى کشمشه رو میخوریم و در حال کشتى گرفتن با تخمه ژاپنى هایى که دندون هاى شیریمون از پسش بر نمیان هستیم هر از گاهى وقت میکنم یه نیم نگاهى به تلویزیون بکنیم و قه قهه بزنیم ، هیچ وقت هیچ چیز جذاب تر این نبود که عزیز صدامون میزد بیاین ته هاى هندونه رو بخورین و منو پسرعموم و بچه هاى فامیل با قاشق میوفتادیم به جون هندونه هاى بدبخت و تا ته میخوریمشون هنوز که هنوز ته هندونه رو بیشتر از خودش دوست دارم اینکه با قاشق بیوفتیم به جونش و . 
از این همه اتفاق هاى خوب اون شب دوازده سالى میگذره و بعد از اون شب یلدا دیگه عزیزى نبود ، دیگه عزیزى نبود که ماهارو دورهم جمع بکنه راستش بعد از اون شب یلدا ، شب یلداهام ختم میشد شبکه سه و هندونه و انارى که گوشى به دست میدیدم و میخوردیم ، بعد از اون شب یلدا فقط نگاه بود و حسرت 


میخوام چند دقیقه سکوت کنم 

گریه کنم 

نعره بزنم 

خودمو بکوبونم به در و دیوار 

و در نهایت مرررررگ چه واژه ى دل نشینى 

اوضاع به شدت داغونهههه

خیلى عقبم 

باید حدود هفتاد صفحه بخونم تا اخر هفته و من اصلااااا وقت ندارممممممممم 

اخر هفته قلم چیه و من خیلى خیلى خیلى خیلى جدى عن بارم نیست :/ 

یکدونه تستم براى ازمون هماهنگ تستى فوق العاده سختى که بعد از امتحاناى ترم و مدرسه مثل چى روش حساسه نزززززدم ://////

فردا امتحان فیزیک داریم و من میخوام سففففید بدم و دارم فقط خدا رو شکر میکنم که گذاشت اختیارى باشه

دو شنبه امتحان تررررم محیط دارم و هندسه عین چىىى تکلیف داده :/ 

فشارم رفته دوباره بالا و خب خیلى بده هر لحظه استرس اینو داشته باشم که نمیرم یه وقت 

پ ن : میرم تو سایت نود یه دقیقه خوشحال میشم و میگ میشه یعنى دو دقیقه مغزم اروم بگیره و میرم سمت تلویزیون و خب در نهایت متوجه میشم بازى تموم شده لعنت به این شانس 

پ ن : میشه یه پیشنهاد بدین بشوره ببره ؟؟ 


میتونم بگم بد ترین کار ها رو سال نود و هفت کردم 

بد ترین تصمیم ها رو گرفتم  

تصمیم ها و کارهایى که واقعا میتونم دربارشون بگم اگه یه بچه ى ده ساله جاى من بود بهتر واکنش میداد بهتر برخورد میکرد 

واقعا نمیتونم براى خودم این موضوع رو هضم کنم که اینقدر خودم رو کوچیک کردم که با یه مشت ادم هایى که واقعا نمیشه بهشون گفت ادم معاشرت کردم و اجازه دادم وارد زندگیم بشم و حتى باهاشون حرف بزنم ! نمیخوام به ادمى توهین کنم اما واقعا بعضى از رفتار ها از ادم ها واقعا زشته واقعا منفور کنندس و خب احساس میکنم من چقدر منفور ترم که به چنین حرف هاى منفورى گوش دادم ! 

خیلى خجالت اورده و که پارسال همین موقع ها احساس میکردم چقدر بزرگ شدم و به اندازه ى تمام سال هاى زندگیم از لحاظ عقلى رشد کردم و الان احساس میکنم به اندازه ى تمام سال هاى زندگیم از لحاظ عقلى افت کردم 

چقدر دلم میخواد زمان برگرده عقب که تک به تک سال نود و هفت و دوباره تکرار نکنم لحظه به لحظشو فراموش کنم 

درس بگیر لطفا درس بگیر که تکرار نکنى این اشتباها این تصمیم ها این برخورد هاى مزخرفتو 


امسال اولین سالى بود که هیچ ترقه اى نزدم :) اما خب واقعا از این موضوع بسى خرسندم که خونمون پایین میدونى که تو این جور مراسم ها سنگ تموم میزاره :/ از بزن برقصش بگیر تا خفن ترین ترقه هاى پر صدا واقعا این همه انرژى رو از کجا میارن تا دوازده اخه داداشام :/ 

چهارشنبه سوریتون خیلى مبارک باشه ( با تاخیرات فراوان ) 

کمتر از بیست و چهار ساعت تا تحویل سال مونده ، دم اخرى اگه بدى دیدین حلال کنید دیگه :) و پاى این بزارین از  خامى هاى نوجونى دیگه

 اگه حرفى سختى هم هست من این پست ناشناس رو باز میزارم ، هر چى تو سال نود و هفت گذشت و نتونستین بگین بگین :)))



اینم یه عکس از دیشبه ، کیفیت عکس خوب نیست متاسفانه زوم نکنید دیگه با تشکر 

به قول یه نفر من از بازماندگان دیشب محسوب میشم :) 

دویست بار اهنگ ساسى دیشب پخش شد ( کوبوندن کله به دیوار )


به شدت از خودم بدم میاد 
یه دونه از معیار هایى که بهشون اعتقاد دارم رو ندارم 
به شدتتتت درس نمیخونم ! این خیلى بده خیلى خیلى بد !!!! رسما دارم گند میزنم به زندگیم . 
به شدت از این موضوع ناراحتم که هیچ وقت هیچ وقت نمیتونم رتبه اى یا شاید بهتره بگم درصد هایى مثل عین بیارم ، نمیدونم عین باهوش بود یا درس زیاد میخوند یا هر چى ؛ اما واقعا جورى نسبت به این موضوع اعصابم خورد میشه که جرعت فکر کردن بهشو ندارم که چقدر چقدر من سطحم نسبت به اون پایینه . 
دیشب خواب دیدم دعوا کردم ، طرف مقابل سرم داد کشید ، شکستم و شروع کردم به گریه کردن و اونقدرى بد بود که با گریه از خواب پاشدم و تا یک ربع بعد شم داشتم گریه میکردم مرسى که گند زدى به زندگیم مرسى که گند زدم به زندگیم . 
برا دوستام درد و دل کردم نهایت حرفشون چى بود ! میدونى ابان به نظرم تو دلت میخواد خودت رو شبیه شخصیت هاى فیلما که زندگى خیلى بدى دارن و بدبختن نشون بدى ! هه !!!! و واقعا به این پى بردم من یه احمق مطلقم که میرم با کسى درد و دل میکنم . 
نمیخوام بزارم این فکرا بیاد تو ذهنم چون احساس میکنم دارم بهونه میتراشم براى درس نخوندن اما واقعا چرا اینقدر خانواده هاى دیگه با رفتن بچه هاشون به هنرستان و علاقه هاشون راحت کنار میان ، چقدر وقتى گفت میخوام برم حسابدارى ، چقدر وقتى گفت من عاشق حسابداریم بهش افتخار کردم که از علاقش دفاع میکنه 
اوضاع ایرانمون خیلى خرابه ، خیلى خیلى خیلى خیلى ! 

میخوام برگردم به خود واقعیم ! این ابان ، ابان واقعى نیست جدا نیست !!!

ابان واقعى با تمام وجودش براى حل مسئله اى که بلد نبود میجنگید و وقتى جواب رو به دست میاورد چنان ذوقى  میکرد که حد نداشت ، ابان واقعى وقتى ازش یه سوال میپرسیدن توش نمیموند ! بدون اطمینان و بدون تسلط جواب نمیداد ! ابان واقعى از حل مسائل هندسه عشق میکرد 

ابان واقعى بعد از دو سه ساعت عکس گرفتن بى حال نمیشد ، اون همه ذوقى که موقع گرفتن اون حجم زیاد کتاب هاى عکاسى داشتم کجا رفت ؟!

چم شده بود من ؟ چرا خودم نبودم !!!! 

نمیدونم چجورى برگردم به خودم نمیدونم چجورى اعتماد بنفسم رو برگردونم ! جدا نمیدونم 

لعنت بهت اه 

از خدا خیلى دور شدم خیلى خیلى زیاد و میدونم تقریبا نود درصدبه خاطر این اینقدر داغونم اینقدر گم شدم سردرگم شدم 


سلام ! 

راستش چند تا از دوست هاى من کانالى زدن در جهت شاید اندکى اشنا کردن ما با خدا با امام زمان با سبک زندگیه اسلامى که شاید خیلى از ما ها باهاش غریبیم و شاید کمى انسانیت و شاید اندکى داستان هاى از جنس واقعیت، کانالى که با این هدف زد شد که حتى اگه شده یک نفر رو با راهى که خیلى بهش اعتقاد دارند اشنا کنند ، به شدت تلاششون رو کردند که این کانال خشک نباشه پس ازتون خواهش میکنم لاقل نیم نگاهى به کانال دوستان ما بندازید ، با تشکر فراوان ! براى عضو شدن

اینجا کلیک کنید 

نمونه اى از متن هاى کانالمون 

((((    لطفا یک دقیقه وقت بذارید و این داستان واقعی و زیبا رو بخونید

حال تون رو خوب میکنه :

داستان کوتاه یک دقیقه ای:

نوع جارو کردنش کمى ناشیانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاکبان رو دیده بودم و حالیم بود که این یارو این کاره نیست؛ بنا بر شمّ پلیسیم، رفتم تو نخش؛

کم کم این مشکوک بودنش رفت رو مخم.  در کیوسک  رو باز کردم و صداش کردم: عزیز، خوبى؟ یه لحظه تشریف بیار». خیلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عینک ظریف و نیم فریمش، خیلى شسته رفته جواب داد: سلام. در خدمتم سرکار. مشکلى پیش اومده؟»

از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر می شد؛ به ذهنم رسید دعوتش کنم داخل. لحنمو کمى دوستانه تر کردم : خسته نباشى، بیا داخل یه چایى با هم بزنیم».  بعد تکه پاره کردن چندتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون یکى هدفون رو هم از گوشش درآورد. دنباله سیم هدفون رو با نگاهم دنبال کردم که میرفت تو یقه ش و زیر لباس نارنجى شهرداریش محو می شد. پرسیدم: چى گوش میدى؟». گفت: یه کتاب صوتى به زبان انگلیسی»!! کنجکاوتر شدم : انگلیسى؟! موضوعش چیه؟» گردنشو کج کرد و گفت: در زمینه اقتصادسنجى».

شکّم دیگه داشت سرریز می شد! فضولى نباشه؛ واسه چى یه همچه چیزى رو مى خونى؟». با یه حالت نیم خنده تو چهره ش گفت: چیه؟ به یه پاکبان نمیاد که مطالعه داشته باشه؟ . به خاطر شغلمه.»

استکانى رو که داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف کردم و با حالت متعجب تر پرسیدم: متوجه نمیشم، این اقتصاد و سنجش و این داستان ها چه ربطی به کار شما داره؟». نگاهشو یه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه کرد و گفت: من استاد دانشگاه هستم»!!

قبل از اینکه بخوام چیزی بپرسم انگار خودش فهمید گیج شدم و ادامه داد: پدر من پاکبان این منطقه است. اقاى عزیزى. حتما میشناسیدش. در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خیلى تعریف کرده جناب حیدرى پور. من دکتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم یکی مهندسه و اون یکى هم داره دکتراشو می گیره. هرچى بهش میگیم زیر بار نمىره که بازخرید بشه؛ واسه همین ما هم قرار گذاشتیم هر ماه بعضی روزها به جاى پدرمون میایم کار مى کنیم تا اون بتونه بیشتر استراحت کنه. هم کمکش کرده باشیم هم یادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اینجا رسونده.»

چند لحظه سکوت فضاى کیوسک رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استکان رو گذاشتم رو میز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش کردم و گفتم درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خیلى آدم درست و مهربونیه.»

بر اساس داستانى واقعى،

به قلم على رضوى پور، روانشناس

@fano0oos ))))


رفتم سنجش رو دادم :/ 

از دو حالت خارج نیست یا من خیلى خنگم که هنوز نیم ساعت به ازمون مونده بود و فقط و فقط من تو اون کلاس یا اجتماعاتى که امتحان میدادن مونده بودم و هنوز داشتم رو سوالایى که اشکال داشتم فکر میکردم 

یا اونایى که من باهاشون امتحان دادم خیلى خنگ بودن :/ 

براى اولین بار جو کنکور رو حس کردم خیلى خیلى تو جو کنکور بود :/ 

سطح سوالا نسبت به قلم چى خیلى اسون تر بود مخصوصا ریاضیش ! فقط اونایى هنوز درست نخونده بودمشو نزدم مثل پیوستگى که فردا امتحانشو دارم :/ 

عمومى هامم که وللش :/ فقط دینى رو خوب دادم خیر سرمم فردا امتحان زبان دارم :/

از اونجایى که بزور بردنم اصلا نمیدونستم چه درسى هست چه درست نیست خلاصه اینکه بر همین مبنا زمین رو از بیستا فکر کنم سه چهار تا زدم اونم مطمئن نیستم حالا اگه شانس من باشه مثل امتحان تست جامع مدرسه از اون چند تایى که زدم همش غلط در میاد :/ 

+ نتایج ازمون حدودا کى میاد ؟ 

پ ن : نتایج اومد :/ این حجم از غلط از سنجش بعید بود واقعا ! پاسخ نامه یه چیز میگه صورت سوال یه چیز دیگه :/ یه عینک بدم خدمتتون خاصى تو وجودم احساس میکنم 


بابام به زور سنجش رو ثبت نام کرده و به زورم میخواد منو ببره امتحان بدم :/ 

واقعا نمیتونن درک کنند اندازه جلبک حالیم نیست !!!! 

حتى تو هندسه هم دیگه چیزى یادم نى :( 

واقعا نمیدونم با خودم چى کار میکنم ، چجورى میخوام سال دیگه کنکور بدم در صورتى که حتى یدونه تست فارسى هم توى یازده سال تحصیلیم نزدم :/ 

یه جورى دارم گند میزنم به همه چى که حتى اون نیمچه امیدى که باید از اختصاصى هام داشته باشم دود شد رفت هوا 

ابان واقعا چته ! به خودت بیا لامصب !!!! چرا به خودت نمیاى ؟؟؟؟


چقدر سخت بود که به خودم میگفتم این اخرین بازیه خسروعه !!!!

چقدر مزخرف بود این لیگ 

این همه ناداورى بس نبود !!! 

اشکاى خسرو هم بهش اضافه شد ؟؟؟؟!!!!

اصن مگه لازمه بگم براى همیشه تو خاطره هامون میمونى ؟

اخ که چقدر بد بود اشکاى خسرو




+ وقتى یاد کولى بازى هاى سید جلال تو دربى و کف گرگى اى که بیرانوند به بازیکن تیم خارجى زد میوفتم افتخار میکنم لاقل طرفدار تیمى ام که بازیکن هاش لاقل جوانمردانه بازى میکنن 

+ ترجیح میدم تیمم بره دسته یک اما به نا حق قهرمان نشه 


چقدر سخت بود که به خودم میگفتم این اخرین بازیه خسروعه !!!!

چقدر مزخرف بود این لیگ 

این همه ناداورى بس نبود !!! 

اشکاى خسرو هم بهش اضافه شد ؟؟؟؟!!!!

اصن مگه لازمه بگم براى همیشه تو خاطره هامون میمونى ؟

اخ که چقدر بد بود اشکاى خسرو




+ وقتى یاد کولى بازى هاى سید جلال تو دربى و کف گرگى اى که بیرانوند به بازیکن تیم خارجى زد میوفتم افتخار میکنم لاقل طرفدار تیمى ام که بازیکن هاش لاقل جوانمردانه بازى میکنن 

+ ترجیح میدم تیمم بره دسته یک اما به نا حق قهرمان نشه 


خیلى دوست دارم به خودم بفهمونم که هى نفهم امتحان تاریخ مهم نیست ، امتحان محیط مهم نیست چرا اینقدر دارى اعصابتو خرد میکنه براش و از اون طرف مغزم میزنه تو سرم میگه نفهم تو معدل تاثیر میزار و با وجود این حجم از خرخون هاى اطرافت باید بمیرى و اصن باشه محیط مهم نباشه تاریخ مهم نباشه واقعا چه توجیحى براى شیمى که گند زدى و زبانى که قرار فردا گند بزنى دارى ؟! 

سر امتحان محیط ناظممون اومد سر کلاس ، گفتم خانم فلانى دبیر نمیاد سر کلاس فلان چیزو نگفته سر امتحان داده بچه ها هم اعتراض هایى مبنى بر اینکه جواب هایى که به ما داده با تجربیا خیلى فرق میکنه و اینا !!!! میدونید برکشت چى گفت گفت بلاخره شما باید کتاب رو یه ورق زده باشید و دیده باشید این تعریف و اینکه سرتون تو برگه ى خودتون باشه ! دبیر محیط براى امتحان محیط سوال داده بود گفته بود فقط سوال هارو بخونید و وقتى من این جواب رو از ناظم شنید نمیتونید اصلا تصور کنید قیافه ى منو اصلااا 

میدونید از وقتى اومدم تو این مدرسه هر لحظه بیشتر حالم ازش بهم میخوره وقتى بچه ها رو میبینم که وقتى معلم میگه براى نگارش توضیحى هاى درس فلان و فلان و فلان و بخونید و تعدادى از بچه ها کل کتاب رو واو به واو حفظ میکنن که اگه یه وقت خانوم داد چیزى که گفته نمیده از اون درس ها بیستشون نشه نوزده و هفتادو پنج 

وقتى امتحان عربى داریم و به معلم میگم چرا وقتى میگى نصف فلان چیز نمیاد و ازون میارى و بهم میگه فقط تو چرا اعتراض میکنى و مگه بچه ها وقت اضافى دارن که اضافى بخونن و همون موقع پچ پچ هاى دوستات و کنارت میشنوى که میگن من کل درس و خوندم هیچ فلان چیزم خوندم 

وقتى قرار میزارن امتحان حسابان رو کنسل کنن و روز قبلش خودشون رو نابود میکنن که کنسل بشه و و میگن ما هیچى نخونیدم و اینا  و وقتى امتحان میدیم بیشتر بقیه ى موقع ها بیست داریم تو امتحان

سال دهم بودم سر کلاس زبان نشستم واقعا نمیتونید تصور کنید احساس میکردم من یه دبستانى هم که در میان انبوهى از دانشجو نشستم نصف بیشتر کلاس یک الا دو ترم مونده بود زبانشون تموم بشه خیلى ها داشتن برا ایلس میخوندن و تافل و این جور امتحانا میدونید واقعا جزو بد ترین لحظه هاى زندگیم بود 

میدونید روز اولى که اومدم تو این مدرسه تعداد رتبه ى زیر هزارش کورم کرد حرف هاى مردم مبنى بر اینکه بهترین مدرسه ى دخترونه ى تهرانه کورم کرد کاش یه نفر بود اون لحظه بهم نشون میداد این مدرسه چه به روزم میاره 

چجورى گند میزنه به قلبم ، چجورى با استرس میکشتم ، چجورى با یه مشت ادم نامرد دروغ گو قرار مواجه بشم ، چجورى قرار ناظمش با لحن مزخرفش گند بکشه به شخصیتم  

کاش و کاش و کاش و کاش .!


اول از همه ، از یارى ابیتان به شدت سپاس گرازم :))) خیلى خفنید وجدانا 

به امید خدا عربى خیلى سبزو گرفتم 

امار فعلا که میکرو رو گرفتم 

زبانم که شهاب انارى جان رو و واقعا کتابش خوبه  :))))


دیروز قرار بود من امروز مدرسه باشم و خب میشه گفت کل دیروزى دپرس بودم و اصلا توانایى این حجم از کنکورى بودن رو نداشتم و واقعا فکر کردن به ساختمون ' پیش ها ' خودش به تنهایى انگیزه ى کافى براى داغون بودن حال من رو ایجاد میکرد

که خب دوستم وسط سینما وسط فیلم بهم زنگ زد که اره فردا مدرسه نداریم و یک هفته عقب افتاده :/

هیچى دیگه میخواستم وسط خیابون بندرى برقصم


'' شبى که ماه کامل شد '' یه فیلم بود با بازیگراى فوق العاده و فیلم بردارى فوق العاده تر

واقعا نمیتونم این حجم از طبیعى بازى کردن بازیگرا رو توصیف کنم 

چقدر اعصابم داغون شد وقتى فهمیدم این ماجرا واقعیه ، چقدر دلم داتیش گرفت براى فهمیه ، براى مادر فهیمه :*( 

چقدر این فیلم یک مادر رو خوب توصیف کرده بود 

چقدر چقدر چقدر همه چیز عالى بود :)

واقعا نرگس ابیارى چه کرد




+++ با تمام وجود امیدوارم کنکورتونو خوب داده باشید و اون چیزى که دوستش دارید و براش زحمت کشیدید قبول بشید 


خدا جونم خیلى خستم خیلى خیلى

حالم از خودم از این زندگى از همه و همه بهم میخوره 

حالم از این همه ناراحتى ها از این همه ناله ها بهم میخوره 

میتونم بگم دیگه هیچى نمیخوام هیچى هیچى 

حتى دیگه '' عکاسى ''

 '' فوتبال ''

و '' مهندسى مکانیک شدن '' هم نمیخوام 

حتى دیگه نمیخوام هیجده سالمم بشه

دیگه ذوق نمیکنم براى رویاهایى که یه روزى دوست داشتم واقعى بشن

اصن مگه دیگه رویایى مونده ؟! نه

هر جا میرم احساس میکنم همه ازم متنفرم احساس میکنم که حتى حاضر نیستن یه دقیقه دیگه هم منو تحمل کنند ؛ انگار که یه موجود اضافیم 

تست افسردگى دادم ، من ادم افسرده اى نیستم و توى نود درصد زندگیم سعى میکنم بخندم و مسخره بازى در بیارم شاید مسخره بازیام خیلى چرت باشه اما خب مگه این شاد بودن نیست ؟! وقتى سوالاى تست افسردگى رو جواب میدادم با تمام وجود بعضى از جواب هامو حس میکردم یعنى چجورى بگم قاطع قاطع بود جوابام نتیجش هم اینجورى بود که اگه افسردگى چهار تا لول داشته باشه من لول سومشم ، نمیخوام این حرفارو بزنم که اخرش با این مواجه بشم که هى ابان تو میخواى مثل فیلم خارجیا نوجونا خودتو افسرده نشون بدى ، یا جمع کن بابا همه ى اینا یه مشت چس نالس ؛ اومدم اینجا نوشتم تا فقط یه کمى خالى بشم قرار نیست هیچ کسى منو درک کنه اما شاید نوشتن یه خورده تسکینم بده 


فردا یکى دیگه از ارزوهام تیک میخوره :)
نباید بزارم اخرین سال مدرسم نابود بشه  :)
خدایا با تمام وجود ازت خواهش میکن کمکم کن
مبادا دستمو ول کنیا خودت خوبِ خوب میدونى تنها کسى که دارم تویى و تو :))))

- اخرین روز اول ^____*  
هم ناراحت کنندس هم بسى بسیار خوشحال کننده

سلام 

دوشنبه : شیمى نخونده بودم ، وقت نکرده بودم نشد ! رفتم پاى تخته مغزم هنگ کرده بود گفت دفعه ى دیگه اینجورى جواب بدى میندازمت بیرون ! اعصابم خورد شده بود ، هفته ى قبلش شیمى رو امتحانش رو صد زدم و اما الان به حدى رسیده بودم که میخواستم از کلاس پرت شم بیرون ، شیمى رو دوست دارم دبیرش هم همینطور زیادى دلسوز برامون زیادى راهنمایى هاش درسته ! واقعا درست نبود اینجورى جواب این حجم از دلسوزى شو بدم ! لعنت به من 

چهارشنبه : هفته ى قبل وقت نمره ى عربیمو خیلى کم شدم دوستم گفت خدا رو شکر من از این بهتر شدم ! اره کاملا درست شنیدید دقیقا همینو گفت میدونید این یعنى چى ! خیلى شکستم خیلى ! اون زمانى که من ناراحت بودم به خاطر عربى و هندسم اونا داشتن ذوق میکردن و دستاشون رو میکوبیدن بهم و حال میکردن ! نمیگم خوشحال نباشن نه اما واقعا اینجورى رفتار کردن اونم وقتى میبینن اینقدر دوستشون ناراحته . نمیدونم 

این هفته بر عکس شد اونى که خوب داده بود من بودم ! حرفى نزدم نباید میزدم 


اقا دبیر گسستمون بود گفتم خیلى وحشتناکه و جلسه اى دو بار گند میزنه بهم جورى سر کلاسش قهقهه میزنیم که واقعا خطر از دل درد مردن کم کم تهدیدمون خواهد کرد :/

به این صورت که با اخم وحشتناک شروع میکنه به تعریف کردن خنده دار ترین چیز ممکن و ما رو به روش از خنده قشنگ میمیریم این حجم از مقاومت واقعا بعیدهههه  

بعد سر کلاس این من حالم بد شد اینقدر نگران شد ! اصلا توقع نداشتم ، بعد میخنده اینقدر گوگولى میشه ^_^ اخه دبیر محترم تو که اینقدر گوگولى میشى بخند همیشه دیگه :))) اصن جمله داریم بخند تا دنیا بهت بخنده :) حتى اگه دانش اموز هیچى هم بارش نبود :))


انسان ها وجود خودشون رو منحصر به فرد در نظر میگیره به این خاطر کل فرضیه ى وجودشون رو بر منحصر به فردیشون بنیاد نهادن 

یک واحد اندازه گیریشونه اما نیست تمام سیستم هاى اجتماعى که ما ساختیم فقط یک طرح کلیه 

1+1=2 تمام چیزیه که ما یاد گرفتیم اما هیچ وقت 1+1=2 نبوده در حقیقت هیچ اعداد یا حروفى وجود نداره ما حیاطمون رو مدون کردیم تا به اندازه ى انسان کاهش پیدا کنه تا قابل درکش کنه

ما مقیاس ساختیم تا بتونیم واحد هاى غیر قابل درکش رو فراموش کنیم 

اما اگه انسان واحد اندازه گیرى نیست و دنیا توسط ریاضى اداره نمیشه پس با چى اداره میشه 

از یک ماشین که با سرعت روى جاده حرکت میکنه فیلم بگیرید سرعت تصویر را بى نهایت بالا ببرین ماشین ناپدید میشه بنابر این ما چه درکى براى اثبات وجود ماشیم داریم زمان حقانیت وجود ماشین را اثبان میکنه زمان تنها واحد حقیقیه اندازه گیریه و وجود ماده رو اثبات میکنه 

بدون زمان ما وجود نداریم .

این بالا رو که خوندین قسمتى از فیلم لوسى بود بعد حالا وقتى این به دبیر دیفرانسیلمون گفتیم کفت حالا انیشتین ثابت کرده که زمان هم واحد حقیقى نیست با توجه به خمیدگى فضا زمان در سیاهچاله 

لعنتى این حجم از علم اعجاب انکیز نیست واقعا ؟!!!!

اقا بت یک سخن ناب ناب ناب از انیشتین سخنمان را خاتمه میدهیم تا شود حرف محکمى به هر احدى که حرفامو یه مشت چرت و پرت میدونه ( اشاره ى غیر مستقیم به مامان بابام )



چقدر قیمت کتابا نجومى بالا رفته :/ 


همچنان دبیرامون رو بى اندازه دوست دارم فقط یه دبیرى هست که اگه زنگى دو سه بار بهم گند نزنه روزش روز نمیشه :/ راستش خیلى بهش فوش دادم تو دلم اما به نظرم اگه الان بهم گند بخوره خیلى بهتر از اینکه تو دانشگاه بین دانشجو هاى دختر و پسر گند بخوره یعنى راستش یه جورایى جلو سوالاى چرت و پرت و بى دقتى هاى چرت ترم رو میگیره


به شدت استرسم برگشته به شدتتتت جورى کل جلسه تقریبا دستام رو ویبرست :/ 


نامزدى دخترِپسرعمم دعوت شدم واقعا مزخرف نیست مثلا بهت بگن نسبتت با عروس چیه بگم دختر داییه باباشم :/ از این حجم از اختلاف سنى سنکوب/ صنکوب نمیکنه واقعا ؟!!!!


دکتر بهم گفت نمره چشمات دو برابر شده ، واقعا چى بد تر از این میتونه باشه براى یه ادمى که عاشق عکاسیه ؟!اولین کارى که بعد کنکور میکنم اینکه برم درباره ى عمل با دکتر صحبت کنم با اینکه وحشتناک از عملش میترسم ، با اینکه از درد وحشتناک بعد از عملش خیلى شنیدم هوف :((((


اینقدر فیزیک برامون فرمول هایى که تا الان فقط حفظشون کردیم اینقدر جذاب اثبات میکنه که تا یک ساعت بعد از اثباتش کل وجود پر میشه از یه عالمه حس و حال ناب


دبیر دیفرانسیل یه فصل از کتاب دوازدهم رو بهمون نشون داد و اونو با کتابى توى امریکا که همون مبحث درس داده بود مقایسه کرد واقعا میشه گفت حرف دبیرا که میگفتن کتاباى ما عمق فاجعه هست رو داشتم درک میکردم 

کتاب ما براى همون مبحث فقط تمرین چهار تا تمرین داده و بود اون کتاب صد و خورده اى واقعا با چه تعداد تمرین اون مطلب براى دانش اموز کاملا تفهیم میشه ؟!!! مطالب تدریس شده رو که کلا بیخیال !

به جاى اینکه شرایط فراهم کنند تا خفنامون به همراه مطالب خفنى که بهشون یاد دادن توى همین مملکت بمونن اومد زدن از بیخ و بن مسئله رو نابود کردن گفتن ما خفنى پرورش نمیدیم که از این مملکتم نره  !



خیلى چیز مزخرفیه که تصمیم میگیرم کلا فضاى مجازى رو بریزم دور و همون هفته ى اول مجبور میشم توى چهار تا گروه مدرسه عضو بشم ، اما خب اگه بخوام راستشو بگم خیلى بد نشد سوال میزارن دبیرا حل میکنیم بحث میکنیم :)


دبیر فیزیک : یادتان باشد فهمیدن یک پروسه هست که به اتفاق شیرین میرسد ، عه اهان


تا الان تنها دبیرى که باهاش حال نکردم دبیر ادبیات بوده البته فکر کنم هر دبیر دیگه اى بود که اولین جلسش رو مجبور بودیم توى یه کلاسى ادغامى بدون کولر بدون برق بگذرونیم ازش خوشم نمیومد


راستش معلم ها خیلى امیدوارى میدن ، خب باعث میشن اون ذهنیتى که من هیچ جا قبول نمیشم رو کلهم بریزیم دور و واقعا این براى منى که اصلا اعتماد به نفس ندارم خیلى خوبه خیلى خیلى خوب 


واقعا احساس میکنم اسم مدارس غیر انتفاهى بد در رفته ، الان دقیقا مدرسه ى ما به اندازه ى یک مدرسه ى تیزهوشان پول میگیره نه کمتر نه بیشتر ! و خب واقعا این موضوع رو درک نمیکنم که چرا تا به مردم میگیم غیر انتفاهى قیمت هاى نجومى رو تو ذهنشون میارن :///



راستش فکر میکرم وقتی برم سر کلاس پیش دانشگاهی  بشینم فقط قراره با انبوهی از معلم هایی رو به رو بشم که قراره یه عالمه مطلب بچپونن تو مخمون که چجوری تست بزنیم و این چرت و پرتا یا یه عالمه نکته های مزخرف و فرمول های مزخرف تر که  چجوری به جای ایکس ثانیه تست و حل کردن تو ایکس صدم ثانیه تست رو حل کنیم ، اما خب اینجوری نبود با انبوهی از معلم هایی رو به رو شدم که مشتاق بودن که بچه ها بفهمن ، معلم هایی که از این حجم از ذوقشون برای یاد دادن تو هم ذوق میکنی ، فکر کنم هیچ وقت اون همه حال خوب و لبخند های عمیق رو موقع درس دادن های دبیر های فیزیک و دیفرانسیلم فراموش نکنم :)
معلم فیزیکمون جلسه ی اول اومد کتاب لذت فهمیدن فایمن و اصول ریاضی فلسفه ی طبیعت نیوتن رو برامون تیکه هایی شو خوند ، حتی گفت اینو تو کتابمونم بنویسیم 
اصول ریاضی فلسفه ی طبیعت : " کوشش من را در موضوعی چنین دشوار نه با دیده ی علم جویی بلکه با نظر تکمیل کاستی های ان مورد ملاحظه قرار دهید "و از این همه تواضع نیوتن گفت برامون . واقعا فوق العاده نیست همچین دبیری ؟ چرا هست خیلی خیلی هست :)
بعد از چند سال برگشتم به ابان واقعی با تمام وجود درک کردم و میخواستم بفهمم و یاد بگیرم تمام مغزم شده بود پر از سوال های مختلف و یا شاید چرت واقعا مدیونتونم :)

اقا من جلسه ى اول به دبیر گسسته تو خونه فوش میدادمااااا اصن ناجور بدم میومد ازش الان حقیقتا و عمیقا عاشقش شدم :/ اقا تا چه حد یه ادم میتونه عالى باشه اصن مرز هاى خفنیت رو درنوردیده این جناب 

واهایى سر کلاسش من یه سوتى دادم جواب سوالو جا به جا نوشتم بعد فکر کردم اون یه سوالو جا گذاشته بعدگفتم بهش بعد همه بچه ها گفتن نههههه و اینا بعد یهو با جدیت کامل دبیر برگشت دستشو مثل تفنگ کرد و گفت کیو :/ 

بعد من همینجورى که غش کرده بودم از خنده  گفت  خانم الان شما مردیاااا ! بعد فرض کن اینو با جدیت تمام و با اخمااااا اخم میگفت و تازه قبلش دو سه نفرو اصن ناجور به خاطر امتحانشون دعوا کرده بود 

بعد دو مین از کلاس رفت بیرون من به دوستم گفتم اقا این استورست اصن . که یهو یه دماغ و یه چشم از کنار در اومد بیرون و زل زد به من :/ و کفت خانوم بنویس

 واى خدا اصن من اون لحظه به شدت و عمیقا به دوربینم نیاز داشتم یعنى قشنگ پخش شده بودم کف زمین از خنده

سر کلاس دینى بودیم دیدم داره یه صداى داد وحشتناکى داره از کلاس تجربى ها داره میاد دیدین مثلا دو تا مرد با هم دعواشون  میشه سر مسائل ناموسى  چجورى نعره میکشن دقیقا همینجورى نعره میکشید یعنى کل ساختمون پیش ها داشت میلرزیدا ! اقا از اونجایى که دبیر شیمیمون خیلى خیلى شوخ ما فکر کردیم اقا این داره یه چیز خنده دار تعریف میکنه و اینا که یهو در کلاس باز شد و گفت دیگه پاتو تو کلاس من نمیزارى شترق در کلاس بسته شد 

هیچى دیگه از وقتى اومدم کلا چسبیدم به جزوه ى شیمى ولش نمیکنم ! و با توجه به سابقه ى درخشان من فکر کنم با من اینجورى ملایم رفتار نمیکنه از مدرسه شوتم میکنه بیرون :/

 

اونى که منو خاموش دنبال میکنه کیه ؟!


وقتى امسال نتایج کنکور رو اعلام کردن یه جا عکسى از چاپلین و انیشتین  رو گذاشته بودن و زیرش نوشته بودن اینا هیچ وقت نفر اول کنکور ریاضى و هنر نبودن 

به تمام وجود باور دارم که'' محمد زارع '' همون انیشتین و چاپلین نسل ماست همون قدر بى نظیر همون قدر خارق العاده و نایاب

اصلا و ابدا نمیتونم این موضوع رو باور کنم و درک کنم که چرا واقعا محمد زارع اول نشد 

شاید بگم جزو معدود نتایجى بود که وقتى شنیدم به شدت گریم گرفته بود ، راستش محمد زارع براى من فقط محمد زارع نبود یه ادمى بود که شروع کننده ى به مسیر خیلى مهم بود توى ایران یه ادمى بود که میگفت اره برو و بجنگ برا چیزى که دوست دارى و نزار هیچ چیزى مانعت بشه 

با تمام وجود به اینکه با ادمى مثل محمد زارع توى این کشور زندگى میکنم افتخار میکنم 

امیدوارم تا اخر عمرش بدرخشه و بدرخشه و بدرخشه و بدرخشه 

عکس : محمد زارع

 


پیش خودم فکر میکنم اگه منم مثل سحر نه به خاطر استادیوم نه به خاطر خود کشى بمیرم با یکى از ارزوهایى که هیچ وقت براورده نشد واقعا مادر و پدرم خودشونو میبخشن که میتونستند این خوشى رو بهم بدن و ندادن ، میتونستند ارزومو بر اورده کنند و نکردند ، میتونستند اینقدر داغونم نکن و کردن شاید اصلا به این موضوع فکر نکنن اما من اینو خوب میدونم که هیچ وقت نمیبخشمشون 

#استادیومى که هیچ وقت براى من ازاد نشد :(

 

پ ن : فعلا که یه هفتایى گل زدیم ایا واقعا به حضور خانوم ها ایمان نمى اورید ؟!


اقا خیلى اتفاقى از پست هاى 99/99 درصد بچه هاى وبلاگ متوجه شدم که مثل اینکه چالشى با عنوان نامه اى به گذشته داریم ، راستش بیشتر دوست داشتم برم اینده و از اینده به خود الانم نامه بنوسیم ولى خب پیش خودم گفتم بیا ابان در چارچوب چالش چالشتو شرکت کن جان جدت :/ 

متن نامه :(( سلام ، هى ابانم ، یعنى خود ِ تو ِى نه سال دیگه ؛ از اونجایى که من توعم یا به عبارتى تو منى میدونم که اونقدرى خل هستى که باور کنى که اره این نامه واقعیه :/ پس ناممو براى اثبات خودم به خود منگل گذشتم نباید هدر بدم پس باور کن :) 

میدونید تا همینجاى نامه رو نوشتم و پیش خودم گفتن من نمیخوام هیچ چیزى از گذشتمو تغییر بدم چون اونجورى ابان نیستم ابان اینجورى تعریف میشه با همین اشتباه ها با همین موفقیت ها اگه من این کارا رو نمیکردم هیچ وقت ابان نبودم راستش من حتى اگه به خود قبلم بابت این اشتباهها هشدار بدم بازم قطعا یه جاى دیگه اشتباه میکنم توى زندگیم و اصن بدون این اشتباه ها بدون این زمین خوردن ها انگار زندگى بى معنى میشه به نظرم  ! 

و اینکه عمیقا بهتر نیست به جاى اینکه توصیه کنیم به خود گذشتمون که فلان اشتباهو نکنه الان کارى کنیم که خود ایندمون نخواد همچین چیزى رو بهمون بگه ؟:

 

مدرسه ! اصلا درس نمیخونم و خب این خیلى بده و عمیقا فاجعست حالا باید دید با این حجم از درس نخوندن قلم چى این هفته رو قرار چجورى گند بزنم 

 

مامان و بابام دارن میرن شهرستان و منى که دلم لک زده براى یه اب و هواى ناب دارم رسما میپوکم که نمیتونم باهاشون برم

 

اقا بزار خلاصه بگم دبیر شیمیمون یه پوزده تایى خطکش جور کرده و خب ما داریم شیمى رو با طعم جذاب کتک یاد میگیرم فعلا که یه دو سه تایى از خط کشاشو یدیم فعلا تا ببینیم چى پیش میاد :)))) 

این دفعه تهدید کرده بیم با چسب حرارتى میاد سراغمون 

دبیر از این عشق تر دیده بودین وجدانا ؟:!

 

یههههههههه هیجده روز دیگه هیجده سالم میشه :)


این روزا بیشتر از هر موقعى نیاز دارم یه نفر که باورم کنه یه نفر که خود خودش باشه به یه نفر که واقعا بدونم دوستم داره 

به هیچ احدى اعتماد ندارم احساس میکنم همه دارن بهم دروغ میگن همه دارن وانمود میکنن از اینکه کنارمن خوشحالن یا بهتره بگن راضین 

یه عالمه حس ناب و خوشالى تو وجودم داره وول میخوره اما چه فایده که ثانیه به ثانیه ادما دارن این حس رو ازم میگیرن 

ثانیه به ثانیه ابى اسمونى درونم با ته مایى از نارنجى و سبز داره خودشو میده به سیاهى مطلق 

نگاه کردن به ادم ها نگاه کردن به روند زندگیشون رو دوست دارم اما همون ندرت زمانى که بیرون خونم که شامل میشه از مسیر کتاب خونه تا خونه خیلى خیلى کم ادم هایى رو میبینم که خوشالن یا دارن از ته دل میخندن و کسایى هم که از ته دل میخندن اونقدرى بچه هستند که دلشون جایى رو براى سیاهى نداشته باشه

نمیدونم کار درستیه ذوق کردن براى تولدى که یک ماه و خورده اى دیگست و همه سال گند خورده بهش یا نه  

این عکس پایین هم وقتى منتظر مامانم بودم توى پارک کنار کتاب خونه دوربین گوشیم همینجورى شروع کرده بود براى خودش عکس گرفتن و اینم جزو همون عکس هایى که گوشیم خودش گرفته :/

 


به سلااام دوستان وبلاگى گرام ! خوبین و خوشین و این حرفا ؟: 

اقو ما که مدرسه تعطیل شد هى استراحت تو استراحت شد و نتیجشم این شد که الان دارم بیشتر از دوازده ساعتم میخونم و نمیرسم به تکلیفا :/ به جهنم اصن :/ 

خیلى ذوق کردم دیدم نتایجتونو خلاصه که تبریکات فراوان و این حرفا 

اقا به شدت دوباره به یارى ابیتان نیازمندم ! اى کسانى که الان دیگه اول مهر مجبور نیستین این فرم هاى مسخره ى دوست داشتنى رو تحمل کنید یا بهتره بگم دیگه مدرسه نمیرید پاشید بیاید بگید چه کارایى دوست داشتین میکردین اگه یه بار دیگه میتونستین تو اون حال و هوا قرار بگیرید 

و همینطور بگید که چه کاراى خفنى انجام دادید که سال اخرى ما هم انجام بدیم و روحمون تازه بگردد 

دوستان ضایع نکنید جان من هیچ کسى نیاد بگه :/ 


 

#دختر_آبى 

#سحر_خدایارى 

_______________________

استادیوم ازادى ! جمع کنید بابا این اسم مسخره رو ! ________________________

حتما  باید یه دختر بى گناه جونشو از دست میداد که مردم بفهمن ما چجورى محرومیم از چیزى که حق هر انسانیه راستش ما از خیلى چیزا که حق یه انسان محرومیم و شاید بهتره اینجورى بپرسم از نظر شما اصلا ما انسان هستیم ؟! اخه سحر چه گناهى داشت که باید این وسط قربانى میشد ؛ قربانى این فرهنگ ، این مردم !


وقتى امسال نتایج کنکور رو اعلام کردن یه جا عکسى از چاپلین و انیشتین  رو گذاشته بودن و زیرش نوشته بودن اینا هیچ وقت نفر اول کنکور ریاضى و هنر نبودن 

به تمام وجود باور دارم که'' محمد زارع '' همون انیشتین و چاپلین نسل ماست همون قدر بى نظیر همون قدر خارق العاده و نایاب

اصلا و ابدا نمیتونم این موضوع رو باور کنم و درک کنم که چرا واقعا محمد زارع اول نشد 

شاید بگم جزو معدود نتایجى بود که وقتى شنیدم به شدت گریم گرفته بود ، راستش محمد زارع براى من فقط محمد زارع نبود یه ادمى بود که شروع کننده ى به مسیر خیلى مهم بود توى ایران یه ادمى بود که میگفت اره برو و بجنگ برا چیزى که دوست دارى و نزار هیچ چیزى مانعت بشه و همچنین اولین نفرى بود که این حرف رو با عمل ثابت کرد خیلى فوق العاده هم ثابت 

با تمام وجود به اینکه با ادمى مثل محمد زارع توى این کشور زندگى میکنم افتخار میکنم 

امیدوارم تا اخر عمرش بدرخشه و بدرخشه و بدرخشه و بدرخشه 

عکس : محمد زارع

 


جلسه قبل فیزیک بعد از یه مدت خیلى زیاد با خیال راحت از اینکه تکلیف هامو نوشتم نشسته بودم سر کلاس و معلم به خاطر اینکه پاسخ هام کوتاه بود فکر کرد کپ زدم و تا اخر کلاس اصلا جوابمو نمیداد امروز برداشتم یک مشت تکلیف هاى کپ زده ى شلوغ رو تحویلش دادم بازم باهام بد بود ، بعضى موقع ها دیدین وقتى سر کلاسین یهو ذهنتون خیلى خیلى ناخود اگاه اونجا نیست و چند ثانیه بعد تمرکزتون بر میگرده دقیقا توى همچین لحظه اى معلم فیزیک ازم سوال پرسید و من گند زدم 

سر کلاسش احساس میکنم خنگم خیلى خیلى احساس میکنم خنگم 

وقتى سوال میپرسم سوالم بد باشه که هیچى جواب نمیده و اگه سوالم خفن باشه برمیگرده بهم میگه من نمیدونم این سوالو این از روى سادگى مطرح کرده یا به عمق مسئله رفته :/ و خب با توجه به لحنى که اون معلم به کار برده و فکرى که من داشتم میتونم یقین ببرم از روى سادگى 

امروز سر کلاس داشتم پیش خودم میگفتم انگارى واقعا جایى که واقعا باید باشم نیستم  انگارى من براى دانش اموز ریاضى بودن و فکرکردن و حل کردن این همه مسئله هاى خفن ریاضى و فیزیک خیلى خیلى خنگم خیلى خیلى خنگ 

و همین طور کوچیک 

 

+ راستى تولدمم خیلى مبارک باشه [ شنبه بود :/ ]


دلم خستگى بعد از شیشصد تا عکسى که گرفتم رو میخواد 

متنفرم از خستگى ناشى از خوندن این حجم از درس هاى مزخرف

پام درد میکنه ، فردا فیزیک دارم و حاضرم هر چیزى که دارم و بدم و سر کلاس نشینم فردا ، مخصوصا که یه عالمه از تکلیفاى فیزیکم مونده و من عمیقا دارم بیهوش میشم از زور خواب :(

 


در حال حاضر تنها بخشی از گوشیم که داره با اینترنت کار میکنه اونم نه هر اینترنتی اینترنت مخابرات وبلاگه و من حتی نمیتونم گوگل رو باز کنم چه برسه به تلگرام و اینستاگرام و . واقعا متشکر !

[ محدود شدیم به سایت های داخلی ::/ ]

دیروز شمال تهران افتضاااااح بود ماشینا قفل قفلللل سربالایی ها ماشین سر میخورد میومد پایین و دوستم اصلا نتونست بره خونشون یعنی در این حد افتضاح و خب واقعا نمیدونید با چه مصیبتی ما خودمون رو رسوندیم به مترو  ( همه ی راه ها لیز اصلا مصیبتی بود ) تا بیایم خونه یعنی یه سی چهل سانتی برف نشسته بود من واقعا نمیتونم درک بکنم بچه های کوچیک تر که خودشون نمیتونستن با مترو بیان چند ساعت تو مدرسه بودن تا سرویسا برسن و چند ساعت طول کشید تا رسیدن خونه ، من خودم به شخصه سههههه ساعت تو راه بودم اونم تازه با مترو ، و اومدم خونه رسما داشتم میمرم :/ 

اینقدر اینقدر مسئولین شهرداری بی مسئولیت یعنی کسی که سکته کنه کسی که هزار تا مشکل براش پیش بیاد ، چی کار میخواست بکنه توی این راه بندون ! واقعا ما داریم درباره ی جون انسان ها اینقدر ساده برخورد میکنیم . 

خدایا خواهش میکنم اخر و عاقبت این مردم و این کشور رو به خیر کن فقط

این عکسو ساعت نه صبح گرفتم و بعدش گوشیم توسط مسئولین گرامی مدرسه گرفته شد و بعدشم خاموش شد و نتونستم عکس بیگیرم که نشون بدم سه چهار برابر این حجم وقتی داشتیم از مدرسه بیرون میرفتیم اومده بود و ببینید چقدر اوضاع داغون بوده 

یکی از همین درختای توی تصویر شاخش شکست از این حجم از برف :/

 


امروز کلاس جبرانى گسسته داشتیم به خاطر حجم انبوهى از یک شنبه هایى که تعطیل شده بود توى این دو ماه ، توى راه برگشت برگشت بهم گفت اذره ها و من همون جا حرفش رو قطع کردم که تو رو خدا نه دیگه یک ربع معلممون حرف زد در مورد کنکور و اینکه اذره

بحث کردیم و بحثمون به این جا کشید که من گفتم هر ادمى متناسب با تلاشى که میکنه براى هدفى که داره به جایگاهى میرسه لازم نیست حتما یک ادم مهندس یا دکتر بشه تا بتونه جایگاهى کسب کنه گفت اونا استثنا هستند و من گفتم همین استثناها هستند که میشن یه شخص مهم که جایگاهى داره مهندس و دکتر هاى بیکارم داریم و حتى اینم میتونیم بگیم که ممکنه یک نفر بره دانشگاه شریف و تنها افتخارش تا اخر عمرش این باشه که دانشجوى دانشگاه شریف بوده همین و بس 

بهش گفتم مطمئن باش من براى هدفى که دارم تلاش میکنم و با تمام جون و دلم براش وقت میزارم اما واقعا این مشکل من نیست که هدفى که شما براى اینده ى من میخوایند با هدفى که من براى اینده ى خودم در نظر دارم فرق میکنه 

 

 

این عکسه رو ساعت هفت صبح گرفتم از جوب :/ و اون سایه ى وسط منم :/ با کلاه کاپشنم :/

ممکنه هیچی از پست نفهمین :/ به شدت بد مینویسم 


 

 

اینو ویدیو ی بالا با روش Equatorial Tracking و تنظیم کردن دوربین با ستاره ها گرفته شده و حرکت زمینو نشون میده 


 

کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم ، کاش بچه بودم و هیچ وقت درک نمیکردم این دنیای مزخرف پر از کثافتی که دارم توش زندگی میکنم رو 

این چند وقت میتونم بگم تنها چیزی که شادم میکرد تنها چیزی که باعث میشد برای چند دقیقه حال دلم خوب باشه بازی های استقلال بود اما خب چی بگم ! 

عکس : وریا غفوری تنها انسان واقعی این روزا


خسته ام 

دلم عجیب گرفته 

یه عالمه درس مونده که باید بخونم و من دلم میخواد بشینم یه گوشه زار بزنم 

ادما وقتی خستن ، وقتی دلشون گرفته چی کار میکنن حالشون خوب بشه ؟! من باید چی کار کنم حالم خوب بشه 

دلم میخواد از خودم فرار کنم  

میترسم نمیدونم از چی اما میترسم 

لعنت به تکرار

دلم بارون میخواد 

خسته ام 


مدرسه یا بهتره بگم اموزش و پرورش امتحانای ترم رو توی دو هفته فشردهههه گذاشته و من عمیقا نمیدونم چه خاکی توی سرم بریزم  و جالب این بود که بعضی از بچه ها با همچین چیزی موافق بودن و وقتی باهاشون حرف میزدم و استدلالشون رو گوش میدادم پیش خودم میگفتم که واقعا چجوری یه ادم میتونه این حجم از بی منطق بودن رو توی وجودش جا بده :/ 


دارم این روزا شدیدا به علوم پایه مخصوصا ریاضی فکر میکنم ، واقعا ترجیح میدم علمو یاد بگیرم تا اینکه برم سراغ یکسری مهندسی هایی که فکر کنم اصن جای خلاقیت انچنانی تو ایران نداشته باشند و میتونم بگم توی این تغییر عقیدم به شدت دبیر دیفرانسیلم تاثیر داشت و من واقعا ازش ممنونم :) 


دیروز داشتم درباره ی یه مسئله ی ریاضی با داداشم بحث میکردم و میتونم بگم داداشم محدود ادم هایی که وقتی که جواب سوالم رو میده احساس نمیکنم که داره تحقیرم میکنه احساس نمیکنم که مغروره به چیزی که بلده و فخرفروشی بخواد بکنه ، واقعا راسته که ادم هرچقدر پر بار تر باشه متواضع تره ؛ داداشم به شدت توی دوره های تحصیلی زندگیشه موفق بوده میتونم بگم باهوش ترین ادمی که تو کل زندگیم دیدم اما هیچ وقت نشده که یک درصد احساس کنم که نسبت به موقعیتی که داره بخواد فخر بفروشه ، به شدت امیدوارم به بهترین موقعیت ها توی زندگیش برسه چون واقعا با چشم های خودم تلاش هاشو دیدم و به نظرم لایقشه :)


خدا مهربونه خیلی خیل خیلی خیلی و حتی خیلی خیلی بیشتر از خیلی :)


هیچ مطلبی رو نبستی 

هیچ مطلبی رو نخوندی 

متاسفم 

افتضاح خوندی 

اینا چیزایی بود که دبیر روی برگم نوشته بود ، بیشتر از هر چیزی از این ناراحتم که این حرفا همشون یه حقیقت محضه 

به حدی قلم چیو بد دادم که درجا کارنامه رو ریز ریز کردم انداختم دور 

میدونم درس نخوندم میدونم اما اینو نمیدونم که چجوری جبران بکنم این حجم از عقب موندگیامو  ؛ راستش میدونم چجوری میشه جبران کرد اما واقعا نه انگیزه ای دارم نه حتی توانی 

من حتی انگیزه ای برای ادامه دادن زندگی ندارم چه برسه به انگیزه ای برای درس خوندن 

خستم

! نه از لحاظ روحی ! نه از لحاظ درسی ! نه از لحاظ جسمی ! حال خوبی ندارم در واقع میشه گفت افتضاحم  

وقتی میگم خستم واقعا خستم و کاشکی لاقل یک نفر پیدا میشد که باور بکنه که چقدر خستم ، چقدر نا امیدم ، چقدر حالم داره از این زندگی بهم میخوره .


امرور  من زود امتحانمو دادم اومدم از سر جلسه بیرون  [ من سر جلسه فکر کردم بقلیم یه سوال رو گیر کرده برا همین برگمو یه جوری گرفتم که ببینه ] بعد امتحان بهش گفتم‌ دیدی گفت نه بعد یکی از بچه ها برگشت گفت تو از میخواستی از اییییییین [ منظورش من بودم ] بگیری ؟! منظورش این بود تو میخواستی از این اسکل خنگ بگیری . ( کاملا جدی بود )

رفتم حیاط چند دقیقه بعد یکی از دوستام اومدش یه خورده با هم حرف زدیم و همزمان با دبیر وارد کلاس شدیم کلاس ادغامی بود اون یکی دیگه از دوستام برای این دوستم که همراهم بود جا گرفته بود و برا من نه پیش اون دو تا دیگه از دوستامم جا نبود  و من مجبور شدم کنار گروهی بشینم که صبحش همون تیکه ی بالا رو بهم زده بودن ؛ عین کسایی که جزام دارن صندلیم و ازشون دور کردم و از پنجره زل زدم به گوله های برف و هی چشمام پر و خالی میشد و پیش خودم میگفتم وافعا این حجم از تنهایی چجوری ممکنه تو وجود یکی جا بشه 


این روزا خیلی خیلی سریع داره میگذره خیلی سریع 


هفته ی پیش یک شنبه یه برف خیلی خیلی جذاب اومد و واقعا بعد از اون اوضاع داغونی که من شنبش داشتم مثل یک معجزه عمل کرد برام دمت گرم عمیقا خدا 

+ عمیقا خیلی صبوره راننده سرویسمون هرکس دیگه ای جاش بود پرتم میکر‌د از ماشین بیرون از بس من خل بازی در اوردم برای دیدن برف حتی گفت میخواین نگه دارم یه جا برین عکس بگیرین *_* واهای عمیقا دمش گرم 


شنبه ی این هفته رفتم دندون پرشکی و دقیقا همون موقع که بازی استقلال شروع شد من رسیدم اونجا :/ به منشی گفتم میشه تلویزیون رو روشن کنید :| یهو دیدم بلند شد میزو کشید کنار مبلو داد جلوی تلویزیون و گفت بیا بشین ببین ::)))) واهایی مطب دندون پزشکی از این جذاب تر ندیده بودم تو عمرم تازهههه دکتر بعد از اینکه برام بی حسی زد نشست باهام فوتبالو دید و گل اولو که زد یه عالمه با هم خوشحالی کردیم ^____^ 

+ جالب ینکه دکتره پرسپولیسی بود :/ 

+همانا کشیدن دندون عقل خر است :/


چرا اینقدر ریاضیات خفه چرا واقعا ؟! ؛ اصن چجوری خدا این حجم از خفنیت رو تو وجود ریاضی گنجانده :؟! 


بچه های سال قبل اومده بودن مدرسه سر بزنن همه میگفتن ریاضی یکو میوفتن چرا چون انتگرال بلد نیستن اصلا ، چرا چون خیلی از مباحثو اموزش پرورش [ . ] حذف کرده و استادا هم درس نمیدن ، دانشجو های بدبخت هم باید خودشون بشینن اینا رو بخونن و خب کسایی این حرفو میزدن که دانشجوی شریف و تهران و پلی تکنیک و بودن :/


و باز هم استقلال ترد :))) واهایی قلبم :) ای ام سو هپی + بقیه ی اهنگش [ وی یک عدد خنگ بود در حفظیجات اهنگ ها ] 

#شیخ #قائدی #فنچ #مطهری #استقلال #عشق 


سرما خوردگی خر عست 


تو مدرسه عمیقا تنهام و خب به جهنم  :) 


 

عمیقا امیدوارم پنج شنبه  تو کل ورزشگاه ازادی بپیچه : 

صلی علی محمد قاتل لنگی امد :)  + نوای دلنشین گیتار مطهری :))))

شجاع دربی رو از دست داد +_+ [ چقدر من از این نکبت بدم میاد ] اصن مامانم گفت بهم روحم شاد گشت :)

امیدوارم دیاباته بازی رو از دست نده البته احتمالش تقریبا صفره که به بازی برسه اما میخوام امیدوار باشم *_*


اقا دیگه این حسینی شورشو در اورده . اه ! دو تا گل مزخرف روی اشتباه های مرخرف تر یعنی سر گل دومی که خوردیم اینجوری بود که سارا دو سال از تهران بهتر واکنش نشون میداد :/ 

اقا اما این رسمش نبود باید مطهرى هتریک میکرد :( 

نباید اون شوت فوق العاده ی قائدی رو بیرانوند مزخرف میگرفت :(  اون سوپر نیمار حقش بود همچین گلی رو تو پرونده ی بازی هاش داشته باشه 

چرا فرهاد قائدی رو کشید بیرون ! چرا رفت تو فاز دفاعی اصن  

اما عجب بازی ای کرد باقری ها  :))))

و خب شما رو با عکس این دو خفن ترین ها تنها میگذارم :) 

 

 

+ اما حقیقتا درستش این بود که دیاباته بازی رو از دست نمیداد و یه گل خفن میزد میرفت اون شادی فوق دبششو همراه با نعره توی صورت اون علیپور مزخرف پیاده میکرد که از ترس بشاشه تو شلوارش و تا عمر داره از این غلطا نکنه 

+ من از تک تک  بازکنای پرسپولیس متنفرم :) 


بابام سر ثبت نام کنکور رسما نابودم کرد دویست هزار بار دفترچه ی راهنما رو خوند دویست هزار بار فرم ثبت نام رو داداشم پیرینت گرفت دویست هزار بار فرم‌ رو امتحانی پر کرد دویست هزار بار همه چیزو چک کرد تا بلاخره بعد از دو روز :/ امروز ثبت نام کردم هم کنکور هنر هم ریاضی و خب دورغه اگه نگم بعد از ثبت نامه کنکور هنر انگیزم بیشتر شد میدونم هیچ دلیلی نداره انگیزم میدونم قرار نیست اونی بشه که من میخوام اما خب 

وقتی میدیدم بابام اینقدر دقیقه شده بود روی ثبت نام وقتی میدیدم که داره تمام تلاششو میکنه تا کاری که به عهدشه رو اینقدر خوب انجام بده وقتی یادم میاد دو سالی رو که داداشم هیچ جا نرفت و متمرکز شده بود روی کنکور و یه بارم غر هایی که من میزنم و نزد از خودم بدم میاد خیلی هم از خودم بدم میاد بیشتر و بیشتر و بیشتر به این نتیجه میرسم که موفقیت توی هیچ چیز حق من نیست موفقیت برای ادم هایی که تلاش میکنن مسئولیت پذیرند دلم میخواد میتونستم این هوش لعنتی رو از توی مغزم میکندم مینداختمش دور من لیاقت این هوش و ندارم 

وقتی به این فکر میکنم که چقدر قراره روز اعلام نتایج کنکور نابود بشن مامان بابام ، وقتی این حجم از کتاب های دست نخورده ی گوشه ی اتاقمو میبینم وقتی پول هایی رو که بابام امسال خرج کرده رو میبینم وقتی . از خودم متنفر میشم ، دلم میخواد خودمو بکشم

کاشکی میشد همه چیزو تغییر داد کاشکی من دوباره میشدم همون ابان سه سال پیش کاشکی میشد یه چوب دستی داشتم حرکت میدادمش و ورد ابلیوی‌اِیت  اجرا میکردم و تمام حافظم پاک میشد کاشکی میشد دوباره از اول شروع کرد همه چیزو کاشکی .


یه عده دارن میرن شمال ! یه عده ى خیلى زیاد !!!! یعنى اینقدر عصبانیم دارم میترکم 

ببخشید اینو میگم اما یه عده ى کثیرى از ملت ما نفهمن و واقعا دارم به اینکه ایکس گفت این ملت هر چى سرشون بیاد حقشونه پى میبرم 

انسانیت انگارى پر کشیده از وجودمون رفته 

دوستم میگفت رفته بودیم بنزین بزنیم بعد من یه دقیقه پیاده شدم از صندوق عقب یه وسیله بردارم اومدم نشستم به دستم اسپرى الکل زدم و یه عده توى ماشین با دست نشونم میدادن مسخرم میکردن :| 

چقدر چقدر دلم براى کادر درمان میسوزه چقدر پتانسیل اینو دارم بشینم زار زار گریه کنم براشون 

خدایا خودت کمکمون کن  :)

التماس میکنم چند دقیقه وقت بزارین و استورى هاى

این پیج رو ببینید 


اصلا و ابدا فکر نمیکردم سال کنکورم قرار به چه چیز هاى وحشتناکى رو به رو بشم

وقتى اخبار این امار هاى مزخرفو اعلام میکنه تو ذهنم داره یکى داد میزنه بسه دیگه تمومش کنید کثافتا این امار هاى لعنتیتون رو 

چقدر سال نود و هشت مزخرف بود چقدر ادم ها رو با یه عالمه امید و انگیزه براى زندگى از دست دادیم دلم داره میترکه براى یه عالمه خنده هاى از ته دلى بیشترى که این ادم ها میتونستن تجربش کنن و نکردن  

تمام تلاشمو میکنم بخندم تمام تلاشمو میکنم شاد باشم اما نمیشه خنده ها بیشتر از چند ثانیه توى وجودم دووم نمیارند 

کاشکى میشد به مردم کمک کرد کاشکى میشد غم و غصه و بیمارى رو از وجودشون خارج کرد کاشکى همه چیز خوب بود 

حوصله ى درس خوندن ندارم هیچ امید و انگیزه اى هم ندارم یعنى در واقع هیچ امید انگیزه اى نیست که الان بتونم براى به دست اوردنشون تلاش کنم 

خدا خودت هوامونو داشته باش

 

 

+ از حال خوبتون بگید از خوشحالیجات هاى این روزاتون حرف بزنید عمیقا نیاز داریم بدونیم هنوز کلى خبر هاى خوب و خوشحال کننده هنوز وجود داره ! 


اقا من به طور خیلی خیلی وحشتناکی پنج روز رو تو کل سال دوست دارم دوست که نه در واقع عاشق این پنج روزم 

اگه هر کسی هم باعث بشه این پنج روز ثانیه ای داغون بشم تا چندین سال بعدش تو ذهنم حک میشه اون رفتارش و دیوونم میکنه و خب تا حالا هیچ وقت نشده بدون داغون شدن این روزا رو بگذرونم اما خب بازم عاشقشونم 

یکی از اون پنج روز چهارشنبه سوریه اه

درستش این بود که من الان از ذوق ناشی از فردا شب در حال متلاشی شدن باشم نه اینکه یه پست مملوء از غر رو بنویسم

تازه همین الان رادیو جوان میکس چهار شنبه سوری رو هم گذاشت :(

هوف :/

 


با تمام وجودم امیدوارم سال 99 خفن ترین ، بهترین ، کول ترین و هیجان انگیزترین اتفاق های ممکن براتون اتفاق بیوفته❤️

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 بینهایت تا قه قهه های از ته ته ته ته دل رو تجربه کنید 

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 موشکی طور پله های ترقی رو برین بالا و به هدفتون نزدیک و نزدیک تر بشین و کلی موفقیت های ناب کسب کنید :) 

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 کلی ادم های کول و خفن وارد زندگیتون بشن

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 هیچ غم وغصه ای تو ی دلتون راه پیدا نکننه و حال دلتون نابِ نابِ ناب باشه

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 تن همتون سالم سالم باشه و کنار عزیزاتون از زندگی لذت ببرید


 

و اینکه جا داره بگم ، بچه ها شما فوق العاده اید میتونم بگم درست کردن این وبلاگ یکیى از خفن ترین اتفاق هاى زندگیم بود و منو با کلى ادم هاى مهربون و خفن و به معناى واقعى ، انسان اشنا کرد 
مرسى مرسى مرسى که این همه خوبید ^______•

کلی مرسی که حرفامو شنید و کمکم کردید :.)

 


 

امسال سال وحشتناک‌ مهمیه برام ، وحشتناک ! و بى نهایت مطمئنم که سخت ترین سال زندگیمو امسال تجربه میکنم ؛ احساس یه سربازو دارم که قرار بدون هیج تجهیزاتى تک و تنها بره وسط خط حمله ی دشمنى که خفن ترین تجهیزات نظامى رو داره ! 
امسال باید محکم و قوی باشم وگر نه 99 با قدرتی که داره میتونی جوری بزنتم زمین که تا اخر عمرم نتونم پاشم 
میشه برام دعا کنید امسال بتونم محکم باشم !؟
میشه برام دعا کنید بتونم برای زندگیم ، امیدم ، انگیزم و علاقم بجنگم !؟ 
:.)

 


 

اقا خلاصه عیدتون خیلى مبارک باشه :)

 


 

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

:)


 


با تمام وجودم امیدوارم سال 99 خفن ترین ، بهترین ، کول ترین و هیجان انگیزترین اتفاق های ممکن براتون اتفاق بیوفته❤️

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 بینهایت تا قه قهه های از ته ته ته ته دل رو تجربه کنید 

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 موشکی طور پله های ترقی رو برین بالا و به هدفتون نزدیک و نزدیک تر بشین و کلی موفقیت های ناب کسب کنید :) 

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 کلی ادم های کول و خفن وارد زندگیتون بشن

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 هیچ غم وغصه ای تو ی دلتون راه پیدا نکننه و حال دلتون نابِ نابِ ناب باشه

با تمام وجودم امیدوارم سال 99 تن همتون سالم سالم باشه و کنار عزیزاتون از زندگی لذت ببرید


 

و اینکه جا داره بگم ، بچه ها شما فوق العاده اید میتونم بگم درست کردن این وبلاگ یکیى از خفن ترین اتفاق هاى زندگیم بود و منو با کلى ادم هاى مهربون و خفن و به معناى واقعى ، انسان اشنا کرد 
مرسى مرسى مرسى که این همه خوبید ^______•

کلی مرسی که حرفامو شنید و کمکم کردید :.)

 


 

امسال سال وحشتناک‌ مهمیه برام ، وحشتناک ! و بى نهایت مطمئنم که سخت ترین سال زندگیمو امسال تجربه میکنم ؛ احساس یه سربازو دارم که قرار بدون هیج تجهیزاتى تک و تنها بره وسط خط حمله ی دشمنى که خفن ترین تجهیزات نظامى رو داره ! 
امسال باید محکم و قوی باشم وگر نه 99 با قدرتی که داره میتونی جوری بزنتم زمین که تا اخر عمرم نتونم پاشم 
میشه برام دعا کنید امسال بتونم محکم باشم !؟
میشه برام دعا کنید بتونم برای زندگیم ، امیدم ، انگیزم و علاقم بجنگم !؟ 
:.)

 


 

اقا خلاصه عیدتون خیلى مبارک باشه :)

 


 


یه تیکه از میزم حجم انبوهی از اشغال های پاک کن مشاهده میشه یه خورده دیگه حرکت کنیم به سمت جلو با چهار جلد کتاب های یکی از یکی مزخرف تر که هر ان امکان سقوتشون وجود داره مواجه میشیم با گردش گردن با انبوهی از چک نویس های تمممممیز رو به رو میشیم و در نهایت به فیلم جذاااب divergent میرسیم که برای بار n ام داره پخش میشه و من هم برای بار n ام دارم فرقه ی شجاعت لعنتی رو انتخاب میکنم و از خانواده جدا میشم اگه بخوام بقیه ی اتاقمو شرح بدم باید درباره ی نود تا لیوانی و بشقابی که رو میزمه و یه عالمه کاغذ های مچاله شده و کتاب ها و لباس های پرت شده روی تخت و زمین صحبت کنم  :/  

چقدر من خوشحالم چه زندگیه جذابیه

کرونا داره مرز های دیووونگی رو تو وجودم جا به جا میکنه 

داشتم با داداشم فیفا مسابقه میدادم و خب از اونجایی که از بچگی با فیفا بزرگ شدم و اصلا هم از زور بیکاری داداشم چند روز پیش این ps4 رو نخریده ؛ یازده پنج از داداشم باختم :/ البته خب شانس اوردم فوتبال ساحلی بود :/ وگرنه اون پنج تا رو هم نمیزدم و خب واقعا دلم برای بیل سوخت بچه رو ابهتشو پدم 

 میخوام سریال فرندز رو ببینم اما واقعا واقعا دلم نمیخواد همچین سریال خفنی رو توی مزخرف ترین زمان ممکن ببینم اه 

نفرت انگیز ترین جمله ی سال نود و نه تا الان پیام معلم هندسه و گسسته بود که نوشته بود انشاا. ١/١٦ ساعت ١٢:٤٥ تا ١٤:١٥ اولین جلسه را با کلاس ب خواهیم داشت

و خب جا داره بگم این حجم از استقبال از چنلم نابود کنندس :/ اما خب همون چهار نفری هم که هستند خفن ترینن

به امید روزی که تصویری غیر از در و دیوار خونمون رو در واقعیت ببینم البته به جز تصاویر زیبا و دلنشین در و دیوار مدرسه :)

 

 

Photo by meeeeeeee


بیست سال دیگه واقعا خیلى برام گنگه ، خیلى ! چون تقریبا تمام اتفاق هایى که در اون زمان باهاشون مواجه میشم وابسته به اینه که این سه چهار سال اینده اى که جلوى رومه رو چجورى سپرى کنم . 

اما خب یه دید کلى به بیست سال دیگم که زیادم وارد جزئیات نشم  .

خیلى دوست دارم توى این بیست سال تا جایى که مغز انسانیم یارى میکنه خدا رو بشناسم و ارتباطم رو باهاش عمیق و عمیق تر کنم و بتونم به یه اطمینان کامل تر و منطقى اى نسبت به دینم برسم . 

راستش من خیلى دوست دارم از یه بخشى از زندگیم به بعد گیاه خوار بشم ، وحشتناک این کار براى من سخته چون من به شدت عاشق گوشت و غذاهاى گوشتیم اما خب ، از یه جایى به بعد واقعا بدنم لازم داره یه برنامه ى غذایى خیلى سالم بهش برسه و هم اینکه تا حد خیلى زیادى ناراحت کنندست کشته شدن حیوان ها براى تامین این سبک غذایی گوشت خوارى .  

تا این زمان عکاسى رو شغل ایندم میدونم ، عمیقا ! و خب خیلى دوست دارم توى این بیست سال حداقل شونزده هیفده سالش رو مفید تجربه کسب کنم تو این زمینه و بیست سال دیگه بعد از این تجربه ى شونزده هیفده ساله حرفى براى گفتن داشته باشم و از اون زمان بتونم سفر هام رو به طور جدى شروع کنم و ادم ها و حرفه هایى که نیاز به دیده شدن رو به دنیا نشون بدم و همین طور تاثیرى وحشتناکى که سبک زندگى غلط ما انسان ها روى محیط زیست میزاره رو به طور تاثیر گذارى با عکسام بیان کنم و خیلى پلن هاى دیگه که این دو جزو مهم ترین هاشون بودند . :) 

نمیدونم تا بیست سال دیگه معجزه ى عشق رو تجربه میکنم یا نه ! خیلى دوست دارم تجربشت کنم اما اتفاق ها و احمق بازى هایى که قرار بعدش انجام بدم به نظرم ممکنه همه ى اتفاق هایى که توى بیست سال اینده براى خودم تصور میکنم رو از بین بره .

و اینکه دوست دارم اگه بیست ساله دیگه یکى ازم پرسید بیست سال قبل چجوری گذشت یه نفس عمیق بکشم و بگم با تمام وجود زندگی کردم توى این بیست سال :)

 

+ وی با ذکر جمله ی  غلط کردم در خصوص پست قبل دکمه ی انتشار را میزند

+ با تشکر از ‘

رفیق نیمه راه ‘ بابت دعوتشون به این چالش که بهانه ای ردیف کرد برای من که دوباره برگردم به وبلاگ خفنم :) 

+ دعوت میکنم از  بهار 

:) 

انه 

اقاى تشکیل [ سینیور گیلبرت که خب وبلاگ نداره ، اقا خلاصه یا یه وبلاگ جور کن یا زیر همین پست در غالب یک نظر بنویس :/ ]

اسمارتیز 

امیر 

استیو و همه ی کسایی که این پست رو میخونند :)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها